«کَأنِّی بِهِ وَ قدْ عَبرَ مِنْ وادِی السّلام إلى مَسْجِدِ السَّهْلَةِ
عَلى فَرَس مُحَجَّل لَهُ شِمْراخٌ یُزهِو وَ هُوَ یَدْعُو و یقول فی دعائهِ...».
«گویى او را با چشم خود مى بینم که در نزدیکى نجف از وادى السلام
عبور کرده، به سوى مسجد سهله پیش مى رود در حالى که بر اسب
دست و پا سفیدى سوار است که پیشانى سفید و درخشنده اى دارد، و همه
درخشندگى آن را چون چراغ و ستاره مى بینند و او در آن حال دعا مى خواند .
یادت هست آقا
بار اول اومدنم روز آخری که قرار بود برگردیم
همه پایین آماده بودن اما ما انگار
نه انگار خوابی از آرامش گرفته بودمون
که نگو زنگ زدن و درو زدن ما بیدار نشده
بودیم همه از دستمون عصبی بودن بعد یک
ساعت بلکم بیشتر که بلند شدیم
همه داد و بیداد می کردن که چه خبرتونه ؟
یادش بخیر هیچی سفر اول نمیشه
خدا روزیمون کنه کربلا ...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی