قال الامام المهدی ، صاحب الزمان علیه السّلام :
فما یحبسنا عنهم الّا ما یتّصل بنا ممّا نکرهه و لا نوثره منهم .
پس ما را از ایشان دور نمی دارد ، مگر آن دسته از کردارهای
آنان که ما را ناپسند و ناخوشایند است و از آنان روا نمی دانیم .
........................
سلام ارباب
دلت را می آزرم با اینکه می دانم هر زخمی که از سیاهی و بدی کارهای من
می بینی دلت را می شکند ، اما دل نازنین تو برایم بهترینها را می خواهد و
با دستهای خدایی و مهربانت برایم دعا می کنی ...
گل همیشه بهارم خدا کند که بیایی ، خدا کند آن گاه که می آیی ،
من هم خود را به لطافت شکوفه ای برسانم که به پیشگاه قدومت سر و جان بازد .
باران خدا دیر زمانی است که خشکسالی روحمان را ربوده ...
منتظر بارشیم ..
( خاطره ای کوتاه از حاج احمد ) حاجی داشت بی صدا گریه می کرد . از یکی پرسیدم " چی شده ؟ " گفت : " یه نفر بالای کوه دستش ترکش خورده بود ، نتونستن اون بالا کاری بکنن . دستش قطع شد . "
اللّهم خصّ انت اول ظالم باللعن منّی و ابدا به اوّلا ثمّ العن الثانی و الثالث و
الرابع اللّهم العن یرید خامسا و العن عبیدالله بن زیاد وابن مرجانه و عمربن سعد
و شمرا و آل ابی سفیان و آل زیاد و آل مروان الی یوم القیامة .
.......................................
همه امروز روزی ناراحتند ، بعضی می دانند برای چه و بعضی دیگر ندانسته غم در دلشان نشسته .
اما مردی است که دلش بیکران است
مردی که پناه هر چه دل سوخته و رانده است
اما کسی به اندازه دل اقیانوسی همین مرد آقای ما ، علی در سوگ ننشسته .
آن چنان دلسوخته و آتش گرفته که نگاه به مزار رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم
می اندازد و چنین نوحه می خواند برای فاطمه :
ای رسول خدا صبرم در غم فقدان دختر برگزیده ات کم شد ،
و طاقتم به خاطر سرور زنان ، ضعیف گشت .
منتها آنچه موجب تسلیت خاطر است ، تاسیّ من از سنت تو و بار اندوهی است
که در غم فراق تو وجودم را در بر گرفت . چرا که من خود ، تو را در شکاف قبر نهادم ،
پس از آنکه جانت بر سینه ام روان شد و چشمانت را با دست خویش بستم و
خودم عهده دار کار به خاک سپاری ات شدم .
آری ، دلنشین ترین پذیرش ، در کتاب خدا آمده است : انا لله و انّا الیه راجعون .
اینک امانت باز گردانده شد و گرو ، پس گرفته شد ، و شکوفه یکباره ربوده شد
و چه زشت است سبزه و زمین .
ای رسول خدا ! اندوهم بی پایان است ، و شبم در بیداری است ؛
اندوه از قلبم نخواهد رفت تا اینکه خداوند همان خانه ای را که تو در آن
ساکنی برای من برگزیند . دل شکستگی ای چرک آور ، و اندوهی خشم آور و آتش افروز .
در میان ما چه زود جدایی افتاد !
شکایت به خدا می برم ، و دخترت از همداستانی امتت علیه من و برای ضایع کردن حق او ،
تو را خبر خواهد داد ؛ حال و وضعیت را از او بپرس . چه بسیار عقده هایی ؛ در سینه اش
به تلاطم آمد اما راهی برای گشودن آن نیافت که خواهد گفت . و خداوند داوری می کتد
و او بهترین داور است .
سلام بر تو ای رسول خدا ! سلام وداع کننده ای که نه خسته شده است و نه روی گردان .
پس اگر بر می گردم نه به خاطر خستگی است و اگر بمانم نه به خاطر بدگمانی به
وعده ای است که خدا به صابران داده . صبر بهتر و زیباتر است .
و اگر نبود تسلط آنان ( لعنة الله علیهم اجمعین ) که بر ما چیره شده اند ,
خود را ملازم قبر تو می داشتم .. چون مادری که داغ مصیبتی بزرگ دیده , شیون می کردم .
در برابر چشم خدا , دخترت پنهانی به خاک سپرده می شود , و حق او به
زور ضایع میشود و آشکارا از ارثش باز داشته می شود ؛ در حالی که هنوز چیزی نگذشته
و یاد تو فراموش نشده است . پس شکوه را به خدا می برم ای رسول خدا ,
و تویی مایه زیباترین تسلیت خاطر .
درود خدا , و رحمت و برکاتش بر فاطمه و بر تو باد .
و این جز زبانحال عاشقی تمام است
خشمی که تنها در سینه نگه داشته ایم تا به امروز ، تا صاحب خون به ناحق ریخته شده
محبوبه خدا به دست با کفایتش این غم را ازدل ما بردارد .
قال فاطمه علیها السلام :
" در سایه حمایت محمد از هیچ کسی ترسی نداشتم ،
چرا که او پشتیبانم بود .
امروز در برابر افراد فرو مایه قرار گرفته ام و بیم آن دارم که به من ظلم شود .
من در برابر ستمگر با چادرم دفاع می کنم . "
..........................
ارباب ..
عدد زخمهایی که بر دل نازنینت نشانده ام بی شمار و شرمم زیاد است
آقا اگر دعایت سبب حیات من است کاش دعایم نکنی اگر ماندنم باعث آزار
دل مهربان توست .
آقا برایم دعا می کنی و هوایم را داری با اینکه شب و روز نه تنها گلخند
رضایت بر لبانت نمی نشاند که بلکه دلت را می رنجانم ..
ببخش آقا..
" یا ابانا استغفرلنا "
بلال مقام موذنی رسول خدا را داشت .. ولی بعد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دیگر اذان نمی گفت . روزی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با دلتنگی زیاد برایش پیغام فرستاد که " دوست دارم صدای اذان را بشنوم " بلال گفت : " بعد از رسول خدا برای هیچ کس جز دخترش اذان نمی گویم " اما چون بالای بام رفت و صدای خاطره انگیز خویش را به الله اکبر بلند کرد حضرت صیحه ای زد و بیهوش شد . مردم پنداشتند جان داده ، شتابان ببه سوی بلال دویدند و فریاد زدند : " بلال بس کن که فاطمه جان سپرد " بلال دیگر خاموش شد . حضرت چون بهوش آمدند فرمودند : " چرا اذان را به پایان نبرد ؟ " بلال جواب داد : " معذورم دار که از جان شما می ترسم . "