تسنیمی از جنت یار

تسنیمی از جنت یار

و مزاجه من تسنیم ! ( مطففین / 27 )
تسنیمی از جنت یار

تسنیمی از جنت یار

و مزاجه من تسنیم ! ( مطففین / 27 )

باران خدا...



قال الامام المهدی ، صاحب الزمان علیه السّلام :

فما یحبسنا عنهم الّا ما یتّصل بنا ممّا نکرهه و لا نوثره منهم . 

پس ما را از ایشان دور نمی دارد ، مگر آن دسته از کردارهای 

آنان که ما را ناپسند و ناخوشایند است و از آنان روا نمی دانیم . 


........................


سلام ارباب 

دلت را می آزرم با اینکه می دانم هر زخمی که از سیاهی و بدی کارهای من

 می بینی دلت را می شکند  ، اما دل نازنین تو برایم بهترینها را می خواهد و

 با دستهای خدایی و مهربانت برایم دعا می کنی ...

گل همیشه بهارم خدا کند که بیایی ، خدا کند آن گاه که می آیی ،

 من هم خود را به لطافت شکوفه ای برسانم که به پیشگاه قدومت سر و جان بازد .

باران خدا دیر زمانی است که خشکسالی روحمان را ربوده ... 

منتظر بارشیم ..

اشک مرد ...



  ( خاطره ای کوتاه از حاج احمد )


  حاجی داشت بی صدا گریه می کرد .


   از یکی پرسیدم " چی شده ؟ "


   گفت : 


   " یه نفر بالای کوه دستش ترکش خورده بود ، 


   نتونستن اون بالا کاری بکنن . دستش قطع شد . " 



شکوفه ربوده شده



اللّهم خصّ انت اول ظالم باللعن منّی و ابدا به اوّلا ثمّ العن الثانی و الثالث و 


الرابع اللّهم العن یرید خامسا و العن عبیدالله بن زیاد وابن مرجانه و عمربن سعد


 و شمرا و آل ابی سفیان و آل زیاد و آل مروان الی یوم القیامة .


.......................................



همه امروز روزی ناراحتند ، بعضی می دانند برای چه و بعضی دیگر ندانسته غم در دلشان نشسته .


اما مردی است که دلش بیکران است 


مردی که پناه هر چه دل سوخته و رانده است 


اما کسی به اندازه دل اقیانوسی همین مرد آقای ما ، علی در سوگ ننشسته .


 آن چنان دلسوخته و آتش گرفته که نگاه به مزار رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم


 می اندازد و چنین نوحه می خواند برای فاطمه :


ای رسول خدا صبرم  در غم فقدان دختر برگزیده ات کم شد ، 


و طاقتم به خاطر سرور زنان ، ضعیف گشت . 


منتها آنچه موجب تسلیت خاطر است ، تاسیّ من از سنت تو و بار اندوهی است


 که در غم فراق تو وجودم را در بر گرفت . چرا که من خود ، تو را در شکاف قبر نهادم ، 


پس از آنکه جانت بر سینه ام روان شد و چشمانت را با دست خویش بستم و 


خودم عهده دار کار به خاک سپاری ات شدم . 


آری ، دلنشین ترین پذیرش ، در کتاب خدا آمده است : انا لله و انّا الیه راجعون . 


اینک امانت باز گردانده شد و گرو ، پس گرفته شد ، و شکوفه یکباره ربوده شد 


و چه زشت است سبزه و زمین .


ای رسول خدا ! اندوهم بی پایان است ، و شبم در بیداری است ؛ 


اندوه از قلبم نخواهد رفت تا اینکه خداوند همان خانه ای را که تو در آن


 ساکنی برای من برگزیند . دل شکستگی ای چرک آور ، و اندوهی خشم آور و آتش افروز .


در میان ما چه زود جدایی افتاد !


شکایت به خدا می برم ، و دخترت از همداستانی امتت علیه من و برای ضایع کردن حق او ، 


تو را خبر خواهد داد ؛ حال و وضعیت را از او بپرس . چه بسیار عقده هایی ؛ در سینه اش 


به تلاطم آمد اما راهی برای گشودن آن نیافت که خواهد گفت . و خداوند داوری می کتد 


و او بهترین داور است . 


سلام بر تو ای رسول خدا ! سلام وداع کننده ای که نه خسته شده است و نه روی گردان .


پس اگر بر می گردم نه به خاطر خستگی است و اگر بمانم نه به خاطر بدگمانی به


 وعده ای است که خدا به صابران داده . صبر بهتر و زیباتر است . 


و اگر نبود تسلط آنان ( لعنة الله علیهم اجمعین ) که بر ما چیره شده اند , 


خود را ملازم قبر تو می داشتم .. چون مادری که داغ مصیبتی بزرگ دیده , شیون می کردم .


در برابر چشم خدا , دخترت پنهانی به خاک سپرده می شود , و حق او به 


زور ضایع میشود و آشکارا از ارثش باز داشته می شود ؛ در حالی که هنوز چیزی نگذشته


 و یاد تو فراموش نشده است . پس شکوه را به خدا می برم ای رسول خدا , 


و تویی مایه زیباترین تسلیت خاطر .


درود خدا , و رحمت و برکاتش بر فاطمه و بر تو باد . 


و این جز زبانحال عاشقی تمام است 


خشمی که تنها در سینه نگه داشته ایم تا به امروز ، تا صاحب خون به ناحق ریخته شده


 محبوبه خدا به دست با کفایتش این غم را ازدل ما بردارد .




در برابر ستمگر با چادرم دفاع می کنم .


قال فاطمه علیها السلام :

" در سایه حمایت محمد از هیچ کسی ترسی نداشتم ، 

چرا که او پشتیبانم بود .

امروز در برابر افراد فرو مایه قرار گرفته ام و بیم آن دارم که به من ظلم شود .

من در برابر ستمگر با چادرم دفاع می کنم . "


..........................


ارباب ..

عدد زخمهایی که بر دل نازنینت نشانده ام بی شمار و شرمم زیاد است


آقا اگر دعایت سبب حیات من است کاش دعایم نکنی اگر ماندنم باعث آزار 


دل مهربان توست .


آقا برایم دعا می کنی و هوایم را داری با اینکه شب و روز نه تنها گلخند 


رضایت بر لبانت نمی نشاند که بلکه دلت را می رنجانم ..


ببخش آقا..


" یا ابانا استغفرلنا "




بلال دیگر اذان مگو !



بلال مقام موذنی رسول خدا را داشت ..

ولی بعد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دیگر اذان نمی گفت .

روزی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با دلتنگی زیاد برایش پیغام فرستاد که

 " دوست دارم صدای اذان را بشنوم "

بلال گفت :

" بعد از رسول خدا برای هیچ کس جز دخترش اذان نمی گویم "

اما چون بالای بام رفت و صدای خاطره  انگیز خویش را به الله اکبر بلند کرد حضرت صیحه ای زد و بیهوش شد . مردم پنداشتند جان داده ، شتابان ببه سوی بلال دویدند و فریاد زدند : 

" بلال بس کن که فاطمه جان سپرد " 

بلال دیگر خاموش شد . 

حضرت چون بهوش آمدند فرمودند :

" چرا اذان را به پایان نبرد ؟ "

بلال جواب داد :

" معذورم دار که از جان شما می ترسم . "