سلام بر زیباترین زیبای زیبا یی آفرین
بعد از زمانی طولانی دلم خواست بنویسم
از درد ، از تجربه درد از زادن با درد که هر کس با زبانی
می سرایدش .
درد ، چکامه حقیقت بینی و خواهی بشر است آنجا که ، با تمام
قلبش فهمیده ، آنجا که با تمام جانش ادراک کرده
درد هنرمندی است که ما را هنرمند می خواهد
باورمان را مقاوم می کند ...
درد ریشه در ادراک دارد بی درد بودن یعنی به درد زیستن نمی خوری
یعنی ، ادراکت ، جانت مرده است
درد آشنای دیرین که چشم را به بهتر دیدن باز می کند
درد بیدار گر ریشه های فهمیدن در عمق اندیشه آدمی
از درد نمی گریزم وقتی او با تمام اشتیاق به سمتم قدم بر میدارد ..
...
باران زمزمه ای غریب دارد با دلم
امشب همه جا بوی باران می دهد ..
هوای باریدن دارد دلم ..
غروبی سخت و سهمگین و دلی آشفته ..
پاک باید شد غبار باید شست ..
از شهد ولایت علی هر که چشید
تا اوج فلک ز شوق ، بی بال پرید
بنگر که چگونه کرد سودا محسن
کو مهر علی ز عشق نادیده خرید
شاعر : حسن شاه رجبیان
تا عیان نور بوتراب آمد
عرش را غبطه بوتراب آمد
رخت بربست ظلمت از ناسوت
جلوه گر نور آفتاب آمد
ماه در زیر ابر کعبه سه روز
پس چو خورشید از سحاب آمد
خط باطل کشید بر باطل
نور حق از پس حجاب آمد
مخزن علم سر سرالله
مظهر جمله عجاب آمد
فایزاالبشاره کز پرده
کفر و دین را همین نصاب آمد